هویت
خودم رو توی آینه ورانداز کردم
چقدر شبیه شهدا شده بودم
ریش هام بلند شده بود
ماشین اصلاح دستم بود
روشن کردم
قررررررررقرررررررر
به صورتم نزدیک کردم
و موهای ریزی که تو هوا ملق می زدند و می رقصیدند
بغل های صورتم رو زدم،چپ و راست
مانده بود وسط،چانه،زیر لب و بالای لبها
شبیه پروفسورها شده بودم
قررررررررر
زنخدان را هم زدم
حالا مانده سبیل
شبیه مردهای عیالوار شده بودم
ماشین را دوباره به صورتم نزدیک کردم
قررررررررر
اینبار سبیل ها
و دیگر هیچ
قررررررررر
یکی دو بار دیگر ماشین را توی صورتم بالا و پایین کردم
صورتم صاف صاف شده بود
با ته ریش مختصر
و حالا دوباره همون پسر بیست و هشت ساله بودم
خودم رو دوباره نگاه کردم
توی چشمام
شب بود
وستاره می ریخت
روی لبهام
.........
babak
جمعه 18 آذر 1390 - 7:30:18 PM