نه به آزادی پنج حرف ساده
در انگشتهای خستهات
دلخوشی
و نه از اسارت دستهای بستهات دلخور
با اینحال
همینکه به خانهات برگردی
جای
آخرین مشتت را روی دیوار قاب خواهی کرد
مشتها اما
بهتر از همه میدانند
دستی که پارچهای سپید را تکان داده تفنگ
را پر میکند
و انگشتی که پای صلحنامه خورده ماشه را میکشد
هرچه
باشد مشتها
همجنسهای خودشان را که بهتر از ما میشناسند
همین است که دیگر تعجب نمیکنم
اگر انگشتهای تو
بند کفشهایت را
در پاگرد خانهات که میبندند
در زندان باز
کنند
یا مشتهایت آن را که دیروز کشتهاند
امروز
با زنده بادی
جان دوباره ببخشند
راستش را بخواهی
دیگر به دستهای
تو هم اعتمادی ندارم
به هیچکس و هیچچیز اعتمادی ندارم
آنقدر که فکر
میکنم هرکه ایستادهست
پایی برای دویدن ندارد
یا آنکه
میدود
پاهایش را
از پای جوخهی اعدام دزدیده ست
بسیارزیباست
درونت قلمرویی از آرامش هست که می تواند همه نیکبختی هایی که خواهان آنهایی خلق کند .
تو می توانی بیمار باشی ، یا سلامتی را انتخاب کنی .
هر چه بیشتر با خود مهربان باشی ، مهربانی واکنش معمول تو در رفتار با دیگران خواهد شد .
وقتی بدانی که مسئول نیت های خود هستی ، در خواهی یافت که مسئول تمام دنیای خود هستی
زندگی کن ... خودت باش ... لذت ببر ... عشق بورز
وین دایر
.
سلام و تشکر خدمت عزیزان...از اینکه به کلبه حقیر تشریف آوردید و بنده رو مورد لطف خودتون قرار دادید بی نهایت متشکرم...خدمت حسن جان گل عرض شود که شعر مشت ها از شاعر خوش ذوق خانم لیلا کرد بچه بود بقیه اشعار که تقریبا 25 الی 26 تا میشه مال خودمه...ضمنا برای اینکه اشعار و مطالب یکنواخت نشه سعی می کنم از اشعار شاعران دیگه هم استفاده کنم
سلام بابک جان قدیما زبان در دهان پاسبان سر بود حالا شمشیرزهر اگینیست که خود سر می شکافت مطلبت جالب بود
به تاریکی در افتادم...ره روشن؟..نمی دانم
من ترانه هایم را نذر دشت کرده ام
55384 بازدید
7 بازدید امروز
36 بازدید دیروز
149 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian